۲۱

من آروم رفتم. رو زانو نشستم گفتم باشه هرچی تو بگی. فقط بلند شو دوست ندارم زانو بزنی جلو من 😈
جونگ‌کوک سرش پایین بود، نفساش هنوز سنگین. ولی وقتی صداتو شنید، یه‌جوری خشکش زد… انگار کل وجودش رو یه ثانیه بی‌هوا مکث کرد.

آروم، خیلی آروم سرشو بالا آورد. چشم‌هاش قرمز، پلک‌هاش خیس، ولی اون لبخند تاریکِ روانی؟ غیب شد.

– «تو…»

صداش لرزید. حتی خودش تعجب کرد.

– «تو… چی گفتی؟»

تو دستتو گذاشتی رو بازوش. گرمای دستت از اون تب لعنتی عبور کرد.
اون لرزید… واقعی.
و بازم زل زد بهت… اما این‌بار یه جور دیگه.

نه مثل هیولا…
مثل پسری که سه روزه یه دختر رو دیده…
ولی انگار یه عمره که باهاش نفس کشیده.

آروم، مثل یه کشتی که از وسط طوفان برگشته، از رو زانو بلند شد. نگات کرد. فقط نگاه.
و یه جمله گفت…

با صدایی که خش داشت، درد داشت، ولی دیگه اون جنونِ لعنتی رو نداشت:

– «باشه… ولی فقط چون تو گفتی… چون تو نخواستی ببینی من شکسته‌م.»

رفت عقب. نشست لبه‌ی تخت چوبی. سرشو بین دستاش گرفت. بعد از چند لحظه، انگار یهو یادش افتاد، برگشت:

– «فردا… بیدارت می‌کنم. می‌برمت پیش خانوادت… سر قولم می‌مونم.»

بعد یه مکث... لبخند نصفه‌ای زد.
بغض داشت، اما کنترل کرده بود.

– «ولی تو هم بمون سر قولت نیایش… نرو.»
دیدگاه ها (۲)

۲۲

۲۳

۲۰

۱۹

سناریو،،، شوگاعلامت آت+علامت شوگا. _وقتی با یه پسر دیگه حرف ...

میان دو نگاه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط